از نظر اسطورهپژوهان در حوزة ادبیات و هنر، شناختِ اسطورهایِ یک اثر، شناخت کانونی و مرکزی آن است و با رمزگشایی از این عنصر، مهمترین و اساسیترین بخش یک اثر رمزگشایی میشود. در این مسیر، اسطورهکاویِ ژیلبر دوران یک روشِ نقد کیفی است که در آن به یافتن شباهتهای میان مؤلفههای تکرار شده در آثار هنرمند و یک روایت یا شخصیت اسطورهای پرداخته میشود. این روش نقد در واقع وجود کهنالگوهایی در ذهنِ بشر که به شکلِ ناخودآگاه به تخیل او شکل میدهند را به عنوان دلیل تکرار برخی مؤلفهها و درونمایهها در آثار هنرمند معرفی میکند. این روش نقد برای آثاری مناسبتر خواهد بود که تخیل هنرمند در آنها دخیل باشد و در این مقاله با هدفِ یافتنِ این صحنهها و موقعیتهای اسطورهایِ پنهان، گرگوری کرودسون عکاس صحنهپرداز معاصر آمریکایی که تصاویر را ابتدا در ذهن میسازد و سپس این تصاویر ذهنی را اجرا و عکاسی میکند، مورد بررسی قرار گرفته است. نتایج نشان میدهد که مؤلفههای تکرارشوندهای در عکسهای کرودسون وجود دارند که با ویژگیهای اسطورهی هِکاته شباهت دارند و با توجه به این اسطوره میتوان کلیت آثار او را تفسیر کرد. تفسیری که با تفاسیر مبتنی بر زندگی شخصی، سرگذشت، علایق و گفتههای خود عکاس متفاوت میباشد.